غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

جشنی برای تولّد سحــــرم

سحـــر نازنینم، تمام وجود و هستی مامان، دردونه ی بابا، ته ته قاری خونه خیلی وقت بود که دلم میخواست برای شاد کردنت، برات جشن تولّد بگیرم که بالاخره بعد از سه ماه یه موقعیت مناسب فراهم شد. به مناسبت عید سعید قربان و ورود بابایی از کربلا به خونه، جشنی برای تولّدت گرفتم. به قول زن عمو حمیده: « خوشم میاد تو دربند تاریخ و زمان نیستی» برای برگزاری تولّد همه، مخصوصاً عموعلی و زن عموسمیرا و عزیزِ باباجی خیلی کمکم کردند. عموعلی و زن عمو سمیرا امکاناتی که نیاز داشتم برام تهیّه کردند و به خونه آوردند. با ذوق و هیجان بادکنک هارو بادکردند و وصل کردند و شادی رو خیلی زودتر از برگزاری جشن به خونمون آوردند. وقتی ذوق و هی...
23 شهريور 1395

جدایی ده روزه

بچّه های خوبم داستان این جدایی ده روزه اینطور رقم میخوره که: بابایی بخاطر تریگلیسیرید بالای بدنش که به علّت ارثی بودن هست، مدّت زیادیه که قلبش ناراحته. تقریبا خردادماه پارسال توی همین وب و توی خاطراتتون نوشته بودم. بدن بابایی به طور اتومات، چربی دورقلب تولید میکنه و این باعث ناراحتی بابایی میشه و بایدد یه سری توصیه هارو حتما انجام بده. حدود یازدهم شهریور به همین دلیل چهارشب بیمارستان کوثر بستری بود و بعدش هم به دلیل عکسبرداری از قلب و وجود اشعه در بدنش و ممنوعیت دیدن بچّه ها، شش شب هم به کربلا رفت تا دعای عرفه در کربلا باشه. یعنی شما دخمل کوچولوهای بابایی، ده شب از بابا دور بودید. به هر حال با هزار تا شگرد و روشهای مختلف...
23 شهريور 1395

هدیه ای برای سحر

سحر عزیزم، از اونجایی که امسال تاریخ تولدت در ماه مبارک رمضان بود و ماه رمضانی گرم و سخت داشتیم بنابه دلایل و مشکلات زیاد و غیرقابل پیش بینی متاسفانه هنوز موفق نشدم برات تولد بگیرم زن عمو حمیده و عمو محمد برای شادکردن شما با هدیه و یه ظرف پر از پیراشکی برای شام به خونه ی ما اومدن یه سارافون قشنگ برای سحر کوچولو و یک جوراب شلواری قشنگ برای غزل خانوم اون شب شما سه تا « غزل و سحر و متین» باهم بازی بازی کردید و بهتون خوش گذشت.   این هم تصویری از هدیه ی قشنگ سحر جونی. عمومحمد و زن عمو حمیده دستتون درد نکنه. ممنونیم. ...
21 شهريور 1395

هدیه های عمو ابراهیم

غزل و سحر نازنینم چند وقت پیش، یه شب بابایی با دوتا لباس قشنگ به خونه اومد و کلّی شماهارو خوشحال کرد. وقتی ازش پرسیدیم به چه مناسبتی؟ بهبهمون گفت که این لباسای قشنگو عموابراهیم و خانومش ( دوست صمیمی بابایی) از مالزی براتون سوغاتی آورده. لباس ها دقیقا اندازه تون بود و مناسب فصل جفتتون با پوشیدن لباسها می خندیدید و خوشحال بودید و شب خوبی رو داشتید. عموابراهیم دستتون دد نکنه. ممنونیم. ...
21 شهريور 1395
1